غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

جنــــــوبی ها

امسال عمــــوها و زن عموها رفتن جنوب(اصفهان، شیراز، قشم و ...) هفته ی اوّل عید عمو محمد و زن عمو حمیده هفته گذشته هم عمو علی و زن عمو سمیرا کلّی از خاطراتشون لذّت بردیم، ایشالله بزرگ شدی توروهم می بریم. عمو محمد برات کافشن و عموعلی برات دمپایی روفرشی آورده بودند.(دستشون درد نکنه)   و تو عاشق پیراهنی که برای عزیز آورده بودند شدی، با مکافاتی از تنت در آوردیم. عزیزم بخنـــــــــد، آخر شب خیلی جیغ زدی هااااااااا ...
23 فروردين 1393

پارتی های تنهایی

عزیزم، سه شنبه 20 فروردین به یک جشن تولّد دعوت شدی، البتّه تنهایی دعوت شدی تولّـــــــد آقای حافــظی عصر سه شنبه، دختر آقای حافظی باهام تماس گرفت و تورو به تولّد باباش دعوت کرد. لباس شیک تنت کردم، کادوتو آماده کردم و بابایی تورو برد به محلّ جشن ( یعنی خونه ی آقای حافظی) رسوند. تا ساعت ده شب اونجا بودی، معلوم بود حسابی بهت خوش میگذره چون هیچکی تماس نگرفت که بیام دنبالت بالأخره، من و بابایی پس از کلّی دور زدن و چرخیدن در شهر، ساعت ده شب اومدیم دنبالت. قربونت برم که وقتی اومدی بغلم داشتی با زبون کوچولوت اطراف دهانت رو لیس میزدی فکر میکنم هنوز طعم کیک تو دهنت بود. البتّه بعداً من و بابایی هم از اون کیک خوشمزه خوردیم. آق...
21 فروردين 1393

روز طبیعت

سیـــــزده بـــــه در غزلم، یکی از سنّت های قشنگ ما ایرانیها، اینه که روز سیزدهم فروردین با اعضای فامیل و اقوام، به دامن طبیعت میزنیم. دیروز ، یعنی روز سیزدهم فروردین، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار شدیم، حسّ بیرون رفتن نداشتیم امّا بالاخره آماده شدیم و بیرون رفتیم. از اونجایی که میترسیدیم هوا سرد باشه، تجهیزات گرمایشی کامل برداشتیم.( کلاه، سویشرت، کاپشن و ...) راه دوری نرفتیم، نزدیک پارک سوکان، رفتیم به زمین هایی که آقاجون تابستونا برای سرگرمی توش کشاورزی میکنه و به  « آقاجون + عزیز + عمومحمد + زن عموحمیده »  ملحق شدیم. شکرخدا هـــوا خوب بود. بعد از خوردن لوبیا پلوی خوشمزه ی عزیز، به محلّ استخر ذخیره آب رف...
14 فروردين 1393

نمایشگاه هفت سین های فامیل

غزلم در این پست برات تمام هفت سین هایی که به دید و بازدید رفتیم رو میزارم. دوستان خوب من و دوستداران عزیز غزل، لطفاً حتماً نظر بزارین ، مثلاً اینکه کدوم هفت سین از همه قشنگ تره، کدومشون خاصّه، کدومشون جالبه و ... بعضی از جاهایی که به دید و بازدید رفتیم هفت سین نداشتن بعضی دیگه از جاها که هفت سین داشتن و ما هم تونستیم عکس بگیریم برات می زارم البته این صفحه حالا حالاها، تا وقتی دید و بازدید ادامه داشته باشه( تا 13 فروردین) عوض میشه و به روز میشه و در روزهای آینده هفت سین های دیگری هم اضافه خواهد شد. اوّلین هفت سینی که میزارم، هفت سین خونه خودمونه: هفت سینِ غـــــــــــــزل: هفت سین خونه ی آقاجون و عزیزِ بابای ...
13 فروردين 1393

سَبک مسافرت با کودک 16 ماهه

دخمل عزیزم حالا دیگه سبک مسافرت با تو تغییر کرده مخصوصا اگه مسافرت مسیرش دور باشه، مثل مسافرت به شمال ششم تا هشتم فروردین رفتیم شمال، موقع رفت به همراه باباجون، عزیز، فاطمه و دایی عباس بودیم تو شیطونک بودی اما قابل کنترل یا بغل عزیز خواب، یا بغل باباجون بازی، یا پیش فاطمه جیغ و یا به همراه دایی عباس شعر می خوندی و نای نای می کردی هر جایی که خسته میشدی ، دایی نگه می داشت و پیاده میشدیم تا تو استراحت کنی   خونه ی خاله منیژه دختر خوبی بودی، البته با وجود باباجون من بیشتر اوقاتم رو با خاله گذروندم، بابا جون شش دانگ حواسش به تو بود. موقع اذان که میشد چادر برمی داشتی و رو به قبلا یه چیزایی می گفتی و یهو رو زمین می خواب...
10 فروردين 1393

لحظه ی تحـــویل سال 1393

و چه زود و شیرین گذشت سال 1392 و من و تو و بابایی آماده شدیم تا لحظه ی تحویل سال را، مثل سال گذشته در مکان مقدّسی باشیم. سال گذشته به امامزاده علی ابن جعفر(ع) و امسال به امامزاده یحیی(ع) رفتیم. به خاطر ازدحام جمعیّت ترجیح دادیم در حیاطِ امامزاده باشیم تا تو راحت تر باشی، امّا حیاط و حتّی تا چند متر در اطراف امامزاده مملو از جمعیّت بود. در لحظات تحویل سال برای همه ی کودکان بیمار دعا کردیم. امسال، مثل پارسال سالمون رو با ذوق و هیجان تحویل کردیم، چون تورو در کنارمون داشتیم. حضورت به زندگیمون، به سفره ی هفت سینمون، به عیدها و سنّت هامون ، به بودنمون، رنگ و معنا می ده. یا فاطمه الزّهرا(س) ، بانوی مهربانی ها، غزلم را به تو می سپا...
2 فروردين 1393
1